اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

من و داداش جونم

عزیز مامان سلام.به داداشیت گیر می دی یه کوچولو اذیتش میکنی.البته تو کاراش کمکم میکنی مثلا داوطلبانه پوشکش رو می بری.یا بیسکوییت و فرنیش رو می خوری!!!!!!!!!!!مثل داداشی لباس می پوشی.خیلی دوست دارم.بوس
31 ارديبهشت 1392

اولین تاب بازی و اولین سوپ کدوسبز!!

جیگر مامان سلام.دیروز همراه مامانی و داداشی پارک رفتین و من که اومدم بیهوش بودی واسه خودت تاب بازی هم کرده بودی.امروز هم تا مامانی چادر سرش کرد زودی به صدا در اومدی و یه سری حرکات جالب که منم ببرین.ما که کوتاه اومدیم و دوباره بلیرون رفتی.فدات بشم دردری مامان
31 ارديبهشت 1392

<no title>

عزیز مامان سلام می خوام از کارات بگم:تا از خواب بیدار میشی اول میخندی خنده هاتم کاملا صدا دار شده و از سر شوق و ذوق جیغ خوشگل میزنی و دل ادمو آب میکنی , منظورتوخیلی واضح میرسونیکه چی میخوای , عاشق حرف زدنو بازی کردنی , کلا هر چی که به دستتمیرسه میره سمت دهنت وصداهای بامزه از خودت درمیاری و تا از خواب پا میشی و منو میبینی میخندی ,همش میخوای صاف وایستی همه جارو ببینی ...عاشق این هستی که پارچه بندازم رو صورتت و یهو بکشمو بگم دااااااااالی و تو بخندی خیلی خوش اخلاقو آرومی کنجکاویت بیشتر شده و میخوای همه چیو بگیری دستت و ببینی چیه هر چی دستت میرسه مستقیم میبری تو دهنت پستونکتم خودت در میاری و میذاری تو دهنت هروقت نگاهت به من میفته میخندی , شصت پاه...
31 ارديبهشت 1392

ماکارونی آشیانه ای

پسر گلم سلام .با دادشی بازی میکنی و سرگرمش میکنی.یه وقتایی هم رو اعصابمون راه میری.یه حرف خیلی بد هم چند روزه یاد گرفتی:کثافت جان!!!خدا به دادمون برسه.امروز هم هوس ماکارونی آشیانه ای کردی که خودمون نوش جان کردیم.(بابا نبود!!!)شب بهت پیتزا دادم که خودت تو درست کردنش کمکم کردی
31 ارديبهشت 1392

سرهمی زرد

پسر نازم سلام.سرهمی زرد نازت رو بالاخره پوشیدی.آخه هوا گرمه و میتونی لختی بگردی.راستش خاله سمانه اینو واسه داداشی ار بجنورد خریده بود که تنش نشد اما واسه تو اندازه است.برای اولین بار هم مامانی بهت اشکنه پیاز داد خدایی خوشمزه بود خیلی خوردی.روغن و زعفرون و آب و پیاز یه کوچولو!!امشب هم میخوایم بریم جشن فارغ التحصیلی خاله .البته من تا یک ربع به نه کلاس دارم ولی خوب یه جوری تعطیلشون میکنم اونا هم حالشو ببرن.خیلی دوست دارم.بوس
31 ارديبهشت 1392

اولین باری که موز خوردی

خوشگلم سلام دیشب برای اولین بار تو جشن غارغ التحصیلی خاله سمانه بهت موز دادم.سوپت رو هم خیلی خوب خوردی ولی در کل اذیت شدم به صدای بلند حساس بودی و تا صدا بلند میشد میزدی زیر گریه و دوباره با هم میرفتیم بیرون به منکه زیاد خوش نگذشت.خیلی دوست دارم بوس
31 ارديبهشت 1392

ماست

اميرمحمد نازم سلام.خوشگلم براي اولين بار بهت ماست دادم .دوست داري!!!!!!!!!! بالاخره با روروئکت به جلو حرکت کردي و منو بابا هم با دست زدنمون مشوقت بوديم تونستي بياي طرف ميز و روميزي رو بکشي کمکم بايد فکر لخت کردن اتاقا باشم. رو سينه هم يه کم خودت رو ميگيري هنوز از چهاردست و پارفتن خبري نيست. امروز هوا يه کوچولو سردتر از ديروزه.خدارو شکر.آخه تو هم با گرما ميونه خوبي نداري و اصلا پتو رو خودت نمي اندازي.از شلوار لي هم بدت مياد.دوست داري کم لباس باشي.خيلي دوست دارم.بوي
31 ارديبهشت 1392

خواب ديدن

جيگر مامان سلام.ديگه کم مياي بغلم.کم بوسم مي کني و اين يعني داري بزرگ ميشي مستقل ميشي.از الان دلم گرفتي!!واسه روزي که ازدواج کني و بري جدا چه قانون مسخره ايه.اين قدر مامانا بچه هاشون رو دوست دارن ولي پسرا تا زن گرفتن همه چيو فراموش ميکنن اميدوارم تو اين جوري نباشي.زهي خيال باطل!!!!!!!خوش خيالم نه.اما جالبه خاله سميه فراموشت نميشه.هر چيزي واسه اونه از ساندويچ گرفته تا کادو.خوب به فکرشي. ديشب تو خواب نشستي و با صداي بلند بابابزرگ رو صدا ميزدي.خوابشو ميديدي.خوابوندمت و صبح اصلا يادت نبود.بابابزرگ ميگه:نکنه تو هم مثل من شدي!!!!!!!!!
31 ارديبهشت 1392

اولین زرده تخم مرغ

خوشگل مامان سلام.امروزبرای اولین بار یه کوچولو زرده تخم مرغ خوردی.دیگه اینکه کچل!!!!!!!!!!شدی.کچل کچل کلاچه روغن کله پاچه.کچلی دوست داریم.دیگه لباسایی که مامانی از مکه واسه داداش آورده بود و تنگش بود من اونهمه غصه خوردم حالا واست اندازه شده!!یه تیکه ماه شدی.دوست دارم.بوس
31 ارديبهشت 1392

آبرنگ

پسرم سلام.خوشگلم الان دو باره که از صبح حموم رفتی!!آبرنگاتو پیدا کردی و دوباره بدبختی من شروع شد.همین الان یه لیوان آبرنگ تو فرش پذیرایی خالی شد!!! همراه بابا رفتی تو انبار و یک ساعت تمام وسایلش رو خالی کردین.فدات بشم گل پسرم.دوست داری کارای بزرگانه بکنی.خیلی بالاتر از سنت هستی.دیشب می خواستیم بریم مهمونی تیشرت و شورتی که مامانی از مشهد واست آورده رو بهت دادم میگی:مامان کدوم آقا رو دیدی با شورت!!!بره بیرون.من اینا رو نمی پوشم.بزرگ شدم. عاااااشقتم.بوس
31 ارديبهشت 1392